- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عـبد خـوب خـدا، خـدای دعا قـبـلــۀ هــفـتـمـی بـرای دعـا ای نــمــاز مـصــوّر عــالــم جــلــوۀ بـعــدِ ربــنــای دعــا به تـمـام مـلائـکـه در عرش خـلعـتی میدهـی عـبای دعـا در قنوتت شکستهتر شده است قـامـت الـتـمــاسهــای دعــا سایهات را ببخش بر محـشر آسـمـان را بـریـز پـای دعــا نام تو میخورد به گوشم و باز به سـرم میزنـد هـوای دعـا مـثـل لـبهـایـتـان دم افـطـار شـدهام تـشـنــۀ صــدای دعــا چون غـباری بلـندمان کردی عاشقـان را شما نشان کردی ای وجود تو از اذان سرشار ای سـجـود تو دائـم الاسـرار ای سلاحت میان زندان، اشک ای زبـانت، زبـان اسـتـغـفار بـردن نـام تـوست بعـد نـماز خـیـرالاعـمـال، سـیـدالاذکار سر زنجـیـرتان به گردن من به کـس دیـگـری نـدارم کـار سـربـلـنـدم کن و نگـاهـم کن سر خود را ز سجده ها بردار مـیشـوی کـاظـمِ مـکـرر تـر ناسـزاها که میشـود تـکرار خـوردهای چند ضربۀ شـلاق جان معصومه موقع افـطار؟ قـلـب تو از صـدا نـمـیافـتـد از لـبـت یـا رضـا نـمـیافـتـد عـمر من بیغـمـت تـباه شده قـفـس ســیــنـهام پُــر آه شـده وقـتی از اشک چشم لـبریزم بـاز حـتـمـاً به من نـگـاه شده روضـۀ مـادرت چـهها کرده عـمـر تو کم، خـداگـواه شـده جـسدت را چه بیحـیا بُـردند این غـلامـان سـربه راه شده حجم سنگـین روی این تخـته بـدنت نـیـست، اشـتـبـاه شـده روی پـیـشانی تو پـیـنـه ولی گـردنـت از چه راه راه شـده آه از داغ و مـحــنـت دوران چه کشیدی ز دست زندانـبان چـشـمهای رضـا شـده پُـر نم وقـت تـشـیـیع تو قـدم به قـدم زیـر جـسـم شریـفـتـان بودند شـیـعـیـان شـمــا هـمـه از دم شد تنت بهـترین حـنوط آنجا کـفـنـت شـد تــمـام ابـریـشــم رو به قبله شدی چه با عزّت صورتت را کسی نریخت به هم رفـتی و بعـد رفـتن تو نرفت سـر تو روی نـیـزهها کـم کم دست های زُمخـت هیچ کسی آتـشـی را نـبـرد سـوی حـرم رفـتی و پیـش چـشم تو بعـداً گـره مـعـجـری نـشد محـکـم راهـم افـتـاده بـاز کرب وبلا باقی روضه عـصر عـاشورا
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
یا رب به حـق مـادرم خَلِّصنی یا رَب یا رب به جـدّ اطهـرم خَلِّصنی یا رَب او هـمنـوا با چـاه شد من با سـیـهچـال من از عـلـی تنـهـا ترم خَلِّصنی یا رَب یـا رب بـه آن زنــدانـیِ زنـدان کـوفـه به عمه جانِ مضـطرم خَلِّصنی یا رَب تا کی از این زندان به آن زندان خدایا ذکـر و دعـای آخـرم خَـلِّـصنی یا رَب تا کی نـبـیـنم ای خـدا مـعـصومهام را دل تنگِ روی دخـترم خَلِّصنی یا رَب زندان تاریک و نمـورم مثل قبر است خاک سیه شد بـسـترم خَلِّصنی یا رَب بین قـفـس بـسـته چـرا صیـاد بیرحـم زنجـیر بر بـال و پرم خَلِّصنی یا رَب زیر غل و زنجـیـر و ضرب تـازیـانه چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یا رَب شلاق خـون گـرید به حـال غربت من زخـمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یا رَب تا کی زند سـیـلی به رویم این یهودی شد تـار چـشـمان تـرم خَلِّصنی یا رَب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
حال زارش را ببین حال بکایش را ببین بین این زندان بیروزن صفایش را ببین زحـمـت زنـجـیر دارد در قـنـوت نـافـله باهمین دست ورم کرده دعایش را ببین حالت روحانیاش بدکاره را هم پاک کرد در مریضی هم دم مشکلگشایش را ببین یک نفر میگفت موسی رفته از زندان مگر؟! یکنفر میگفت نه؟ زیر عبایش را ببین! آن امامی که بُـوَد منزل گهش عرش خدا در سیه چال از ستم امروز جایش را ببین آنقدر زنجیر سنگین بود ساقش خُرد شد دل اگر داری خودت اوضاع پایش را ببین دست بر دیوار سنگی زد رخش آتش گرفت نوکر زهرا! گریز روضههایش را ببین لیلـةالـقدر نـبی در پشت در آتش گرفت دستهای شرمـسار مرتـضایش را ببین چادر زهرا پرش به چادر زینب گرفت از مدیـنه روضههای کـربلایش را ببین سنگ خورد و مشت خورد و به نماز شب نشست در سجود این خدای غم خدایش را ببین
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شکر آن ربی که نعمت داد بر ما اینچنین با دعـای مـادر و لـطـف امیـرالمـؤمنین بـارها دیـدیم وقـتی کار غـم بـالا گرفت سهم ایران لطفِ موسای بنیالزهرا شده مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده غیر آقا از کـسی عـزت نمیخـواهیم ما چشم بد از این همه آقاییات، آقا به دور از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور هر چه گردد، عزّتت آقا دو چندان میشود غرق دنیایم خودت غرق هوالهو کن مرا غیر عشقت فارغ از هر هیاهو کن مرا نوکرت از دست رفت آقا کمک! آقا دخیل حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او بـدیها دیـد اما با کـسی بـد تـا نکـرد باز هم زنـجـیر با هـارون تبـانی میکند بیقـرارت کـیـنـۀ سـنـدیِ جـانی میکـند بیهوا زد، بیهوا زد، بیهوا زد بیهوا تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت، آه آه بوی زهـرا پُـر شده در قـتلگـاهت، آه آه خوب شد معصومه جانت، نیمه جانیات ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست بعد تو سـیـلی جـوابِ دیـده گـریان نبـود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
خداوندا نگیر از من نگـاه مهـربانش را نگـیـر از بـندۀ او نـوکـری دوستانش را بلا گـردان خُـدّام حـریـم کـاظـمیـنـم من گدایم روزیام از سفرهاش کن خُرده نانش را نیامد دست خالی یک تن از باب المراد او ندارد هشت جنّت هم صفای آستانش را همین یک نکته از پستی این دنیا فقط کافیست چرا باید بگیرم از سیـهچالی نشانش را به هارون تا قیامت لعن و نفرین پیمبر باد که با آزار آن حضرت نموده قصد جانش را فـقـط با تازیـانه میکـند از او پـذیـرائی بریده سندی ابن شاهک ملعون امانش را نشسته مثل عمه زینب خود نافله خوانده ز بس نمناکی زندان گرفت از او توانش را نمانده ساق پا حتی بماند معنی مرضوض قـلم هرگز ندارد قـدرت شرح بیانش را غل و زنجیر یا زندان بسوزم با کدامینش شکست از او یکی حرمت یکی هم استخوانش را ولی با این همه روضه ولی با این همه غربت دم جان دادنش بالین خود دیده جوانش را بـمـیرم کـربـلا بـابـا به بالـین پـسـر آمد گرفت این داغ از بابا توان زانوانش را نگاه انداخت هر جائی از این صحرا فقط میدید جوانش را جوانش را جوانش را جوانش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سوز مناجـات تو پُـر کرده زمان را آتش زده داغت دل هـفت آسـمـان را بغضی نشسته در گلویت مثل حـیدر داری بخاطر درد خار و استخوان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
او که بـاران به دلِ ابر بهـاران میداد به لبِ تـشـنـۀ هر بـادیـه بـاران میداد مثل گلهای بهاری که پُر از عطر خداست نفسش، روح به احـوال پریشان میداد خشم خاموشِ زبانش، به جهان درسِ حیا صبر او حوصله بر موسیِ عمران میداد روزه بود و همه روزه به دعا میپرداخت دم به دم با نفسش بوسه به قرآن میداد مثل خورشید که مهرش همه جا میتابد با نگـاهش به زن مـفـسده ایمان میداد بـا وجــودِ ســتــمِ وافــرِ زنــدانـبـانَـش وقتِ افطار به او هم رطب و نان میداد ابرها از غـم سنـگـین دلـش میگـفـتـند اشک هایش به زمین صبر فراوان میداد دلِ سجـاده هـم از غـربت او مینـالـید موجِ اشکش خبر از روضۀ پنهان میداد ولی افـسوس که این قـوم نمیفـهـمیدند باب حاجات به زندانِ جـفا جان میداد با تـمام بـدیاَم او چه کـریـمـانه صفت غزلِ سادۀ خود را به "مزینان" میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
این طور اگر در غل و زنجـیر اسیری جرمت فقط این است که از نسل غدیری امروز تو دیروز کسی غیر علی نیست در بنـد هـم ای مـرد سرافـراز امیـری حکم تو همان حکم رسول است بلاشک شـأن تو هـمان شأن وصیی و وزیـری عـالم هـمه در بند تو هـستـند و گرفـتی هر گوشه چشمت دو سرا را به اسیری در بارش رحمت به سر این همه محتاج از جـنـس نـگـاه تـو نـدیـدیـم نـظـیـری محفوظ شد از رنج و بلا شیعه به لطفت چون فـاطمه فکـر همهای خیر کـثیری جز اینکه به دسـتان کـریـمت شده دارا از خـانـۀ تـو رد نـشـده هـیـچ فـقـیـری رفـتار تو معـلـوم کند خـوف و رجا را قـربـان کـلامت که نـذیـری و بـشیـری از نالـۀ جـانـسوز تو در گـوشۀ زنـدان پیداست که از جان به لب آمده سیـری پــا راه نـــدارد دو قـــدم راه بــیــایــی هر قـدر اگـر دسـت به دیـوار بگـیری در چشم تو تاریکی زندان شد اگر تار از ضربۀ سیلی ست نه از کثرت پیری این پـیـرهـن پـاره بـرازنـدۀ تو نـیـست شایـسـتۀ پیـراهـنی از جـنس حـریـری از بس که نحیف است تنت، موقع سجده مـانـنـد عـبـایی که رهـا بـین مـسـیـری
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
امشب شب شهادت موسیابن جعفر است یعنی شب زیارت موسیابن جعفر است در حـیرتم ز غـربت آن هـفـتـمین امام زندان گواه غربت موسیابن جعفر است از دامنش بگیر که باب الحوائج است این منصب از جلالت موسیابن جعفر است یک چشم او به مشهد وچشم دگر به قم اینجا دو تا امانت موسیابن جعفر است شبها به کـنج محبس و راز و نیاز او اوج نشان عزت موسیابن جعفر است هرگز به شکوه لب نگشود از جفای دهر این درس استقامت موسیابن جعفر است گـفتم به دل کجا ببـرم درد خود بگـفت آنجا ببر که هیئت موسیابن جعفر است آنکه تو را کـشانـده به این محفـل عـزا دارم یقین که دعوت موسیابن جعفر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هر دم و بازدمـش آیـه و تکـبیـر فقط بگـذارید کـند سـجـده دلـی سـیـر فقط بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت ضرب شلاق نبـندیـد به این پـیر فقط این عبا نیست که افتاده زمین پیکر اوست مانده از قاب تنش، سایۀ تصویر فقط پلک او حوصلۀ بار ندارد زخمی است مژه میریزد از این اشک سرازیر فقط در سیه چال سر از سجده که بر میدارد کاش جـایی نکـند گـردن او گـیر فقط انحـنـای کـمـرش بیـشتـر از قبل شده بالـش زیـر سـر او شده زنجـیـر فقط کاشکی موقع دفـنش بدنش را نکـشند یا بگـیـرند تنـش را همه از زیر فقط یک نفر هفت کفن داشت ولی کرببلا یک نفر شد کفنش نیزه و شمشیر فقط
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شیعیان وقت عزا شد، مصطفیٰ نالان شده در غمِ موسی بن جعفر، فاطمه گریان شده گشته مسموم از رُطَب، با جَبر هارونِ لعین در، درونِ سینهٔ تنگـش نَفَـس پنهان شده نالهٔ اهل سـما پـیچـیـده در گـوش زمـان گوئیا هـفت آسمان در ناله و افـغان شده نوحهخوان گشته ملائک، عرشیان در آه و وا چون غریبی کُشته در مُلکِ غریبستان شده لـحــظـههـای آخــرِ آن سـیّـدِ والامــقــام واژهٔ غربت زِ قربش، واله و حیران شده چونکه کاظم غرقِ در حمد الهی گشته وُ ذکر و نجوایِ لبَش، یا حَیُّ و یاسبحان شده ناگـهـان پـیـکِ اَجَـل آمـد به بـالـین امـام خیره برسمتِ بقیع، آن خسروِ خوبان شده زد صدا مادر بیا، من هم غریبم چون حسین وامـصیبتْ قـتلگـاهم، گـوشهٔ زندان شده چشمم از زهرِ ستم تار و دلم در پیچ وتاب پیکـرِ تبدارم از ظلم و جـفا بیجان شده (فیضیا) ختمِ مصیبت کن، دلم آتش مَزَن مادرش زهرا به بالینِ پـسر مهـمان شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شـانههای آسـمان لـرزید از بـار غمت دیدۀ افـلاکـیـان شد ابـر خـونـبار غمت عرش حق زد ناله و افتاد بر روی زمین خُرد شد ارکـان آن در زیر آوار غمت پیکرت تشیع شد بر دوش زخمی نسیم شد مشام عرش پُر از عطر سرشار غمت عرش حق شد کاظمیه، نوحه خوان شد جبرئیل تا طـنین انـداز شد امروز اخـبار غمت آسمـانها زیر تابـوتت کـمر خم کردهاند ریخـتـند افلاکـیان در پای دیوار غـمت حـنجـر مرثـیهام زخمی داغ روضهات پیکـر شعـرم اسـیـر درد بسیار غـمـت میتوان دیوان نوشت از جوهر اشک شما صد غزل مرثیه شد در بین آثار غمت رشـتۀ عـشق تو را بین کـلافی بـستهام تا که باشم مـوجب گرمی بازار غـمت مدخل باب المرادت پنجره فولاد ماست تذکره میخواهد امشب این گرفتار غمت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
سـلام حـضـرتِ دلـدارم اَیُّـهَـاالکاظم سـلام حق به تو ای یـارم اَیُّهَاالکاظم گدایت آمده مضطر دوباره اِرحـمنی ای از ازل سر و سالارم اَیُّهَاالکاظم نـشـسـتهام به امـیـد نـگـاه پُر مهـرت غـریقِ در مـحـن و زارم اَیُّهَاالکاظم دوبـاره با نـظـری فـاطـمی عزیزالله تو بـاز کن گـره از کارم اَیُّهَا الکاظم بیا به جانِ رضا جـانـتان پـناهم باش بـبـیـن غـریب و گرفتارم اَیُّهَاالکاظم در این زمانۀ پُر جرم و دلفـریـبیها بـیـا تـو بـاش نـگـهـدارم اَیُّـهَاالکاظم مرا ردم نکن ای بابِ شهر حاجتها اگـرچـه خـادمِ سـربـارم اَیُّهَـاالکـاظم بدون تو به خداوند پوچِ محض هستم گُـلِ هـمـیـشـه بـهــارم اَیُّـهَـا الـکـاظم محـبـتت به خـدا آبرو به من بخـشید تـویـی دلـیــلِ وقــارم اَیُّـهَــاالـکـاظـم دلیلِ عـاشـقیام عـشقِ بیمثالَت شد شـدی تو زیـنتِ اشـعـارم اَیُّهَاالکاظم خـدا کـند که شود خرجِ سفـرهات آقا تــمــامِ دار و نــدارم اَیُّـهَـاالـکــاظــم رسیده فصل عزای تو ای گلِ زهـرا ز مــاتـمِ تـو عــزادارم اَیُّـهَـاالکـاظـم روان شده ز غمت اشک چشم من آقا بـبـیـن کـه ابـرِ بـهـارم اَیُّـهَـاالکـاظـم دوباره گـوشۀ زنـدان جای تو گردید وخـیـمِ حـالِ تـو سـردارم اَیُّهَاالکاظم اسیر ضربِ لگدها و ضربت سیـلی شـدی عـزیـز و نـگـارم اَیُّهَـاالکـاظم نمانده از بدنت بر سرت چه آمده است؟ بـگـو امـامِ بـزرگـوارم اَیُّـهَـا الکـاظم مـیـان پـنـجـۀ کُـفّـارِ ظـالـمِ افــتــادی دهـد داغِ تــو آزارم اَیُّـهــَا الـکــاظـم
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم لحظه لحـظه، ذرّه ذرّه، آب گردیده تنم بس که لاغر گشتهام چون میگذارم سر به خاک خصم پندارد که این من نیـستم پیراهنم در سیه چال بلا با دوست خلوت کردهام این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم قاتل دل سنگ میخندد به اشک دیدهام حـلقـۀ زنجـیر میگـرید به زخم گردنم بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته محـو گـشته جای نقـش تـازیانه بر تـنم روزهدارم، وقت افطار است و گویی قاتلم کرده با خرمای زهر آلوده قصد کُشتنم گاه گاه از ساقهای پای من خون میچکد بس که پا سائیده گـشته بین کند و آهنم دوستان! از گریۀ من حبس هم آمد به تنگ با وجـود آنکه خـندیـدم به روی دشمنم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
پیش او وقت گدائی صحبت از سوگند نیست چندمین بار است،یا…، نه صبحتی از چند نیست ذکر یا باب الحوائج، جان گرفت از جود او بِشْر حافی بیسبب با ذکر او خرسند نیست ظلم شد در حق این آقای مظلوم و غریب حق او را بین ما جمعی که بشناسند نیست گرچه دلتنگ رضاجان است در زندان ولی درد این آقا یـقـیناً دوری از دلبـند نیست کظم غیظ از درسهای مکتب پُر نور اوست حاصل رنجدیدنش چیزی به جز لبخند نیست ایـنـقـدر زنجـیـر دور گردن او بسـتهاند روی تن از دست این زنجیر، گردن، بند نیست در حقیقت این سیه چال است زندانی اوست پس نباید گفت در بند است او دربند نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
بین هجـومی از خـفـقـان در سیاه چال پـیچـیده باز صـوت اذان در سیاه چال در پـشت ابر کـیـنۀ ظـلـمت پـرستها خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال قـلبی که قـبلۀ همه عـشاق عـالـم است افتاده است از ضـربـان در سـیاه چال ای مــاه روزهدار خــدا، بـا لـبــان تـو هر روزِ سال شد، رمضان در سیاه چال دارد به حال وروز تو خون گریه میکند زخمی که باز کرده دهان، در سیاه چال لب تـشـنه بودی و سر تو داد میزدند خولی و شمر و زجر وسنان در سیاه چال چـرخـیـد بـا اصـابـت هـر تـازیـانـهای دور سرت زمین و زمان در سیاه چال بـا اقـتـدا به حـضـرت مـادر نـمـاز را این بار هم نشسته بخوان در سیاه چال ما نان ز دستهای کریم تو میخوریم گرد از عبای خود بتکان در سیاه چال سهـم دعـای هر شب عـجـل وفـاتیات شد غربت و سپردن جان در سیاه چال
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
خـدا بر پا کند در عـالـمِ بالا عـزایت را نـدارد کـوه تـابِ بــردبـاریِ بـلایـت را تورا محصور کردند و نداستند در سجده ملک میدید در عرشِ الهی رد پایت را صدای هتکِ حرمت هرچه میپیچید در زندان در و دیوار نشنید از لبانت جز دعایت را برای تکیه دادن ای پدر، دردانه میخواهی ولی افسوس دارد میلهها حکمِ عصایت را رسید ابرِ سیاهی باز بالایِ سرت ای نور چه حرفی کرده بارانی دوباره چشمهایت را؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام ( توصیف حرم کاظمین )
دوبـاره چـنـگ زدم دامن خـراسان را به کـاظـمین رساندم صدای لـرزان را برای حـاجت کوچـک نـمیروم آن جا دریـغ اگر که بگـویم به او غـم نان را منی که هیچ نـدارم برای عـرض ادب چه تحفهای ببرم پیشکش کنم؟ جان را دو پادشاه به یک سرزمین نمیگـنجـند کـنـار هم به خـدا دیدهام دو سلطان را که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟ کـه دیـده پـا قــدم آفـتــاب، بــاران را؟ ببـین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم گرفتـهام من بیدست و پا دو دامان را ببین کسی که خودش میهمان زندان بود چه بیمـضایـقه دارد هوای مهـمان را به چشم دیده اسیری ست در دل زندان به چشم دل به اسیری گرفته زندان را بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است گماشته است چه دیوانهای نگهبان را؟ براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم! که خلق در نفـسـش دیـدهاند درمان را کـریـم ترجـمۀ دیگـر ابـوالحـسن است که جمع دیـدهام اطراف او فـقـیران را وداع با حرمش ساده نیست، حق دارم عـقـب عـقـب بـروم تـا ته خـیـابـان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
دخیل بسته فلک بر ضریح زنجـیرش نـمـاز گـریه کـنـد با نوای تـکـبـیـرش دلِ شـکـسـتـۀ او آیـهای مـقـطـعه بـود که هیچ سوره نیـاورد، تاب تفـسیرش چگـونه حـلـقۀ آهـن گرفت حلـقـش را چرا به گوشۀ زندان؟ چه بود تقصیرش؟ چگونه زهر هلاهل، به زخمۀ الماس به نازنین جگرش، مینوشت تقدیرش در اوج غربت و دور از وطن شده تشییع قلم به شرم در آمد، ز شرح تصویرش عجب که حامل عرش است دوش چار غلام زبان گـشوده حقـیری برای تحقـیرش شبیه جد خودش روی خاک پرپر شد شبـیه جد خـودش زنده مانده تاثـیرش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان شنیدم در غل و زنجیر با توهینِ پی در پی تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجدهات می رفت صدای جذبۀ قرآن؛ از این زندان به آن زندان به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد دعای بارشِ باران؛ از این زندان به آن زندان عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمتها شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آمد به لبش جان و شبش را سحری نیست جز مرگ به لبهاش دعای دگری نیست بر دوست و دشمن همه آن خیر رسانده شایستۀ این مرد خدا خونجگری نیست سخت است عـذابت بدهد بیسر و پایی که در دلش از رحم و مروّت اثری نیست شلاق کُنَد گریه بر آن تن که به غیر از زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست مـوسـای مـسیـحا نـفـس و بد دهـنان، آه جانکاه تر از این به خدا دردسری نیست این عین شکنجه است قفس را بگشایند وقتی که نه پا، نه پر و بال سفری نیست این کعبه که محتاج طوافش خود کعبه است والله سـزاوار چنین خـیـره سری نیست مـانـده بـدنـش بر پـل بـغـداد نه گـودال از غارت و از سُمّ ستوران خبری نیست تن گم شده در سلـسله نه نیـزه شکـسته صد شکر خدا را به سر نیزه سری نیست
: امتیاز
|